خیابان خلوت و مردم خموشند
سیاهی های شب در جنب و جوشند
نمیاید ندای حق به گوشم
که جلادان به پشت در به گوشندز مهر و مه نمبینم نشونه
که ابره تیره فرش آسمونه
ز کارون تا ارس هر جا که ببینی
تمام چشمه ها از اشک و خونهنمی سوزد چراغ خانه دیگر
نه ایران هست و این ویرانه دیگرخدایا بسته ای را ه نفس را
کنار گل نشاندی خار و خس را
خدا یا فرصتی ده فرصتی ده
این دوتا چشم پر از غم، نمیشه غمش دمی کم
اشک اون مثل یه دریا، غم اون قد یه عالم
غم اون قد یه عالم، ای بهار بهار کجایی
بیا باز منو صدا کن، چشمای بارونی ام رو
از زمستونا جدا کن، از زمستونا جدا کن
هرچی می خوام اسم وطن نیارم
باز می بینم جز اون چیزی ندارم
وطن وطن می کنم و می دونم
آخرشم جونمو روش می ذارم
هر چی بگم کم داره باز یه چیزی
باز می بینم جاش خالیه عزیزی
اگه جام اینجاس تا دنیا دنیاس، دل من دیگه وا نمیشه
همیشه اینجا قشنگه اما، اما خونه ی ما نمیشه
خبر نداشتیم دنیا سنگه، دلا مثل شیشه
چه زود امیدا پاشید از هم
برای همیشه
این پرنده از غم غربت میمیره، نمیتونه باز دوباره پر بگیره
میدونه از آشیونه خیلی دوره، توی زندون غریبه ای اسیره
آسمون آبیه هر جا که بری، اما آسمون دل وا نمیشه
نبض من برای ایران میزنه، شعر من مرثیه ی دربدره
توی کوچه های شهر، بی رفیق و همسفر
هرچه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شدزجه مغرور تنم ترنم ترانه شدمن به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم
سینه مالا مال درد اما دلی بی کینه دارم
پاکبازم من ولی در آرزویم عشق بازیست
مثل هر جنبنده ای من هم دلی در سینه دارم
من عاشق عاشق شدنم من عاشق عاشق شدنم